مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

کمد یا یخچال؟!

بچه که بودم... همیشه پدرم میگفت...در این کمد را ببندید..منظورش یخچال بود...اخه همیشه میرفتیم سر یخچال و کلی فکر میکردیم خوب حالا چی بخورم؟! حالا پسر شانزده ماهه ی من ...هربار در یخچال باز میشه بدو بدو میای و میگی لایا... یعنی بالا...البته با صدای بلند و دستای دراز شده و تکرار و تکرار...بعد که میبریمت بالا...یه خنده ی شیرین پیروزمندانه میکنی و بعد...الکی میگی اَ اینا... و چشماشو تو همین حین میچرخونی...خودت نمیدونی چی میخوای ولی... اَ اینا همش ورد زبونته...از شیشه ترشی گرفته تا سس رو بهت معرفی میکنم..تا بالاخره یکی رو با لبخند میگی ... اِده.... و موافقت خودت رو ابراز میکنی و میری.. حالا این میتونه تکه ای فلفل سبز باشه..یا چ...
30 شهريور 1391

پاییزتان عاشقانه

من عاشق پاییزم... عاشق روزای اول مهر.... عاشق اون همه همشاگردی ها و خنکی هوا و بوی کفش و کیف نو و لباس تمیز و کیف و جامدادی های فانتزیم..پاکن هام شکل دار بود...دفترهام جلدهاش خاص... عاشق صف و از جلو نظام و یه عالمه دوست...عاشق بوفه ی مدرسه و ساندویچ هایی که عمرا با ساندویچ خونگی عوضشون نمیکردم...حتی اگه نون پنیر گردوی مامان تو کیفم بود بازم اونا یه چیز دیگه بود...ولی همون نون پنیرم وسط زنگ ورزش آی مزه ی چلوکباب میداد...:) من عاشق مسیرهای برگشت بودم...با زینب ...فائزه...نصیبه...سمیرا!کلی بستنی و حرفای دخترونه و گاهی مسیر رو دور کردن و گاهی روی لبه ی جدول راه رفتن و مسابقه نیافتادن و گاهی دویدن و یه سنگ پیدا کردن و...
30 شهريور 1391

پدر و دختـــــــر

برای پدرم ... برای خودم... برای خواهرانم... برای همسرم که شاید روزی پدرِ دختری شود... برای پســـــــرم که شاید روزی پدرِ دختری شود... برای تمــــــــام دخترانِ پدر....برای تمام پدرانِ دختر.....برای عشق ! برای بانو ی مهربانی...دختر اب و ایینه....روزت مبارک بانو!   تا پدر نباشی نمی‌توانی درک کنی دختر داشتن افتخار پدر است!!! باید دخترِ پدر باشی تا احساس غرور کنی... باید پدر ِدختر باشی تا بدانی چه شگفتی‌هایی دارد این عالم! چه عزیز است اخم تلخ پدر و ناز دختر ... و چه نازک است دل پدر که طاقت دیدن اشک دختر را ندارد ... خدایم نگه دار تمام پدران سرزمینم را برای دختران...و بیامرز انهایی...
28 شهريور 1391

حرفهای من و تو...

بسم الله الرحمن الرحیم لیا لیا.... ماما....لیا لیا... الان....الان میام مامان... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ اینو بده من مامان بده! لیا لیا...لیا لیا...ماما...لیا لیا ممنون مامانی.... ــــــــــــــــــــــــــــــــ چی میخوای مامان؟ به بـــــــــــــــه! خوب به به چیه؟؟ نون میخوای؟؟ (بالبخند)....نوووووو....بده....نوووو پلو میخوای؟؟پلو؟؟ پوئو....پوئو! ــــــــــــــــــــــــــ توی خیابون راه میریم.. ماما....دنگ دنگ... یعنی چی خوب؟؟ (به زنگ اشاره میکند و میگه) دنگ دنگ!!! و باید انگشتش را فشار دهد روی زنگ! ــــــــــــــــــــــــــ  هر جایی که تو جا بشی و دربی برای بس...
26 شهريور 1391

حیات من!

شاه دلم! دلم میخواهد برایت حیاط بخرم.... دلم میخواهد تو هم درست مثل من کودکی کنی...دلم میخواد صبح ها که خورشید خانوم زندگیت دامن زردش را پهن میکند...اولین دغدغه ات همبازی ات باشد...خانه ی دایی...حیاط! دلم میخواهد تو هم جمعه هایت پر از همبازی های قد و نیم قد باشد...همان هایی تا عصر جمعه میتوانستی خوب لی لی و زو و شیطون فرشته و ...بازی کنید.... دلم میخواهد تو هم حیاط خانه ات را اب بپاشی و با اب بازی تابستانت را خنک کنی....دلم میخواهد تو هم مثل من شاه توت های تک درخت پیر خانه برایت حکم کیمیا را داشته باشند...دلم میخواهد تو هم زیرزمینی داشته باشی تا بتوانی از پله هایش سر بخوری اگاه از درد پای بعدش...دلم میخواهد تو هم کوچه را با افتابه اب...
24 شهريور 1391

وقت شیر!

بهشت را وعده داده اند... به تمام مادران... بهشت من تویی...پاک...ارام...عاشق...معصوم بهشت من ان لحظه های بی تکرار با تو بودن است نفس کوچکم! بهشت من ... شنیدن این جمله است... به هدی بگو وقتی مبین رو شیر میده برام دعا کنه! بخدا حالم دگرگون شد...نه اینکه نمیدانستم عظمت این لطف خدایی را...گاهی عادت میشود ...گاهی وظیفه میشود...گم میشود این همه بوی بهشت و خدا در لابلای زندگی...ممنون عموی خوبم! شکــــــــرخدایم....لایقم دانستی! و من وقت شیر دادنت پسر از بهشت امده ی بی نظیرم.... دعا میکنم برای تمـــــــــــــــام زنهای عالم؛ بهشتی شدن را....مادر شدن را! برای همــــــــــه! آمین ...
24 شهريور 1391

اینجا یک کودک زندگی میکند!

بسم الله الرحمن الرحیم کفشهای جا کفشی خانه ی عشق ....کمی ان طرف تر بروید....کمی جا باز کنید اینجا چند جفت کفش شماره 21 موجود است...کمی خاکی...خاک رویشان با خاک این دنیا فرق دارد!کفشهایی که دنیا حرف دارند برایم...میگویند...پسرکی هست که با اینها میدود!!! هان ای افتاب ...نورت را بیشتر بتاب....گرم تر....درخشان تر...اینجا جارختی همیشگی خانه ی عشق است...پر از لباسهای مردانه و زنانه...این جارختی ابی رنگ را میبینی...همین که پر از لباسهای سایز 12 تا 18 ماه است..پر از رنگهای شاد...بغیر از صورتی!لباسهای خیسی که دنیا حرف دارند برایم...میگویند...پسرکی هست عطر تن لطیف بهشتی اش هربار بر روی انها مینشیند! دیوارهای چهار دیواری عشق! خودتان را اماده ...
23 شهريور 1391